هلیاهلیا، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 8 روز سن داره

هلیا خورشید زندگی مامان و بابا

18 ماهگیت مبارک گلم هوراااااااااااااااااااااا

 دخترم گلم یک ساله و نیمه شد وای که چقدر زود گذشت با همه تلخی ها و شیرینی های فراوونش  و سختی ها و اسونی هایی که نداشت تو بالاخره یکو سالو نیمه شدی . امیدوارم همین طوری سلامت و شاداب و بچه پرو به جلو بری و  بزرگ و بزرگ تر بشی . واکسنت و هم  با دو روز تاخیر زدیم و حسابی دست چپت کبود شد و سه روز تمام  تب و درد داشتی و گریه می کردی الهی همه دردات به جون من . انقدر که شری وقتی مریض و بی حال میشی و می خوابی یه گوشه دلم برات کباب میشه هلی جونم . قربونت برم دخترم اینا همش برای سلامتی خودته .   ...
15 آبان 1393

هلیا و خراب کاریاش

همه کاری از دستش بر میاد . از ریمل کردن تو چشماش تا شکوندن سینما خانواده و گلدون و خراب کاری های دیگه که شمردنشون از دستم خارجه . تصاویری بدون شرححححححححححححححح          والله ...     ...
24 تير 1393

کارگاه مادر و کودک با هلی 1

وای وای اینجا کارگاره مادرو کودک بود یا تیم ژیمناستیک مادران . شماها که هیچی هنوز حالیتون نیست . ما خیکی ها رو زمین قل میخوردیم . اهنگ میخوندیم دست میزدیم شادی میکردیم و از همه مهمتر هیچ وقت فکر نمیکردم تو سن 30 سالگی بشینم کار دستی درست کنم و بابتش یه مشت خرسهای دیگه مثل خودم برام کف و سوت بزنن . یعنی ماجراهای غریبی داریم تو این کلاس های کارگاه مادر و کودک . خاله اتنا و سپندار و خاله مینا و رها هم با ما هستن . و ما سه خیکی به بهترین شکل در لنگ و لقتک و ورجه وورجه در کلاس ها ظاهر شدیم و بسی موفق بودیم . در پایان کلاس مربی نیشو تون یا بهتره بگم مون برای همگی کتاب داستان میخونه هوراااااااااااااااااااا . می مینی این کارو کرد می مینی ...
24 تير 1393

کلمات من در اوردی هلی

  فقط راه میری و میگی نقده نقده نقده نققققققققققققققققدددددددددددددددده (neghede). گاهی اروم وشمره شمرده میگی گاهی با جیغ و اربده . احساس می کنم این نقده یه ادمه  نامرییه که خیلی سر به سرت میزاره و تو لجشو حسابی داری .  از هم خانواده های دیگه این نقده که تو زیاد می گی میتونم به اقده اقده و قادا قادا اشاره کنم .  خلاصه که  فیلمی شدی واسه خودت و البته هم اذیتمون می کنی هم حسابی می خندیم از دستت.  راه می ری و دستاتو تکون میدی ابروهاتم میدی بالا می گی (( قدو قده نینا کوته رورو )) و من هر چی توجه می کنم معنیشو درک کنم به نتیجه ای نمیرسم . با تلفنم همین حالو روزته. دور خونه راه میری یه دستت  به تلف...
24 تير 1393

زندگی چهار شنبه بازاری من

هلی حسابی توله شده و یه دقیقه هم رو زمین بند نمیشه . منم کارام شروع شده و حسابی دارم خل میشم . ساکمم بستم که با اولین اتوبوس برم دیونه خونه عضو دائمی شم . دست تو هر سوراخی میکنه و همه چی همچنان اول از همه به دهنش میرسه . تمام پایه مبلا زخمو زیلی . سینما خانواده کج و شکسته . روزی یه چیز می شکونه . تمام این هیزم سفالی های تو شومینه شکسته و خورد خاک شیر شده . عین لاک پشتی که از تخم در میاد راهی دریا میشه به طور غریضی . هلیا وقتی از خواب بیدار میشه راهی شومینه میشه . نمیدونم چه خیری اون تو دیده که گمش کنی اون تو پیداش می کنی . عاشق اینه که بره شیشه های ادویه تو کابینت و بریزه بیرون و الخصوص تو اون ناحیه از این جا قاشقی ایستاده های کنار...
24 تير 1393

یکی سالگی عشقم

بعد از تمام تدارکات و همه بدو بدو ها و طراحی تم که خودم انجام دادم و غذاها و لباس و هزار چیز دیگه روز تولدت رسید که البته ما 5 اردیبهشت گرفتیم که روز پنج شنبه که مهمونا برا  رفت امد راحتر باشن . حدود 40 نفر دعوت بودن . ولی اکثرا فامیلای درجه یک و دوستا صمیمی مون بودن .همه چی تقریبا همون جوری بود که می خواستم جز چند تا چیز که طبیعتا این چیزا تو هر برنامه ای پیش میاد . خاله ها و مامن بزرگت و بابا داودت و حتی بابا علیت حسابی زحمت کشیدن و تو وقتی بزرگ شدی باید حسابی تو براشون جبران کنی عشقم . شانس بد من تو که خودت جمیله مجلسی اون روز از صبحش حسابی بد اخلاق و خواب الود بودی و پوست منو تو ارایشگاه کندی تا اماده شدم . مهمونا همه سر ساعت 7 ا...
17 خرداد 1393