هلیاهلیا، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 29 روز سن داره

هلیا خورشید زندگی مامان و بابا

اولین غلت هلیا جونم

الهی دورت بگردم مامانی . امروز عصر داشتم تو نی نی سایت می چرخیدم که یهو صدای غرغر های تو بلند شد برگشتم  دیدم شما غلت زدی از خوشحالی یه جیغ بنفش کشیدم که چشمای خوشگلت گرد شدن .سریع رفتم دوربینمو اوردم و طاق بازت کردم  وقتی شروع کردی به غلت زدن ازت عکس گرفتم . هن و هون های هلیا برای غلتیدن                                  ...
10 شهريور 1392

واکسن چهارماهگی

چهار ماهگیت مبارک دختر گلم  . امروز رفتیم که واکسن تو بزنیم . اصلا فکر نمی کردم که انقدر اذیت بشی عشقم . واکسن دو ماهگیت خیلی راحت بودو تغریبا من مطمئن بودم که این هم مثل  قبلی راحته  . ولی نبود .کلی جیغ زدی و گریه کردی جیگر مامانتو خون کردی . تا خونه برسیم تو ماشین خوابت برد و منم اوردمت گذاشتمت تو رختخوابت . رفتم یه سر به رفیق رفقای کلوپی بزنم که یهو صدای گریه ات بلند شد ولی تا منو دیدی اروم شدی . از فرم تیپ و قیافت مردم از خنده . انقدر گریه و جیغ و فریاد راه انداختی که حسابی سرت  عرق کرده بود و موهات فرفری تر شده بود و گل سرت یه ور   بیشتر بهت میاد دختر جواد یساری با...
2 شهريور 1392

هلیاو اولین باغ وحش

نی نی تو دلی من . خوشگل مامان . دیروز3 تایی رفتیم باغ وحش . خدا اون روزو نیاره که منو بابا داود بخواهیم یه گردش خوب و جالبو برنامه ریزی کنیم . مطمئن باش که چییییییییی؟ گند می زنیم . از صبح دو تایی پاشدیم و  و عقلامونو ریختیم رو هم که یه جای جدید بریم . اخرم تصمیم گرفتیم بریم باغ وحش . واقعا که چقدر به درد نخور بود . کثیف بو گندو دل گیر . باید 4000 تومن هم بهم میدادن که انقدر حالمو بد کردن .  جالبیش اینجاست که به اسم تو رفتیم به کام وامونده خودمون .  تو که حالیت نمیشد حیوونن ؟ آدمن؟حشره ان؟چه جونورین ؟ ولی بابای دل خجسته ات هی می گفت هلیا بابا این گرگه این خرگوشه این خرسه ببین بابا جون . تو بابا...
25 مرداد 1392

دوشنبه 2 . 2 . 92 تولد خورشید زندگیم

دو ماه و 14 روزه که از تولد تو می گذره و من تازه اومدم که وبلاگتو آپ کنم . وای که چه مامانی هستم من . میخوام خاطره شب قبل از تولد و روز زایمانم و برات بنویسم . امیدوارم که هنوز تک  تک  لحظ هاش به یادم مونده باشه . شب قبل از تولد تو یعنی 1 اردیبهشت باید از ساعت 7شب هیچی نمی خوردم . وای منم که پادشاه شکمو ها . همیشه وقتی منو از هر چیزی منع کردن بیشتر بهش جلب شدم تا دور شم . حالا مگه این شکم کارد خورده صبوری می کرد نه بابا . هر چی خوراکی و غذا و نوشیدنی و میوه هم که قبلا بهشون لب نمی زدم و هوس می کردم .    با شکمی گرسنه راهی حموم شدم و با هر سختی و مشقتی که بود داشتم تحمل می کردم که خاله ه...
30 تير 1392

شب آخرین خلوت من و تو

دخترم 9 ماه تو دل مامان بودی و همه ی وجودت و فقط من بودم که حس میکردم  . 9 ماه تمام من به عشق تو زندگی کردم و و تو تو بطن من .  9 ماه من بهت عشق دادم و تو رو با تمام حسم پروروندم .خدا کنه زود فردا برسه . تا من  تو رو که تا این لحظه فقط مال من بودی با دیگران قسمت کنم . از این شریک شدن خیلی خوشحالم  مخصوصا برای پدرت . تویی که فردا میای تا رنگ جدیدی به زندگیم ببخشی . یعنی تو چه رنگی هستی ؟ می دونم که هم الوانی و هم بیرنگ مثل فرشته ها . خوشحالم که خدا یه تیکه کوچولو از رنگین کمون عشق تو بهشت و  برداشت  و اونو شکل یه فرشته  هدیه کرد به من .یعنی لیاقت شو دارم ؟ ...
1 ارديبهشت 1392