هلیاهلیا، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 7 روز سن داره

هلیا خورشید زندگی مامان و بابا

ماجرای هلیا و اقا خروسه

1393/11/27 14:38
نویسنده : هانی بقانام
690 بازدید
اشتراک گذاری

توروزهای اولی که نقل مکان کردیم این خونه جدید که طبقه پایین عزیز و بابا بزرگ زندگی کنیم . شبا حسابی بی خواب شده بودی . نصف شب پا میشدی گریه وزاری و به شدت می لرزیدی . اویزون گردن ما میشدی و باید راهت می بردیم تا خوابت ببره . بابا داود بغلت میکرد  یک ساعتی راهت می برد تا خوابت سنگین بشه ولی تا میزاشتت زمین باز تو جیغ و گریه با چشمای وحشت زده می پریدی بغل من یا بابا . دقیقا هر شب از 4  تا  8 صبح کارمون این بود تا یه هفته . دیگه بیخوابی زده بود به سرمون و از اون طرفم نمیدونستیم تو از چی می ترسی . خلاصه این وسطا کلمه ترسید هم یاد گرفتی از ما و هر وقت این طوری می شدی میگفتی ترسید ترسید . و همش هم چشمت رو می دوختی به سقف . من پیش خودم گفتم احتمالا جای جدید اومدی و بدخواب شدی یا از ال ای دی ها سقف می ترسی . حتی یکی دوشب با لامپ روشن خوابیدیم ولی این ماجرا ادامه داشت و حسابی فکر و اعصاب مارو مشغول کرده بود . داشتم دیونه میشدم که یه روز سرظهر که تو اتاق پشتی عزیز اینا بودیم و داشتی شیر می خوردی  و خمار خواب  شده بودی یهو مثل فشنگ از جات پریدی و باز گریه و وحشت و لرزیدن .شیرجه زدی  بغل من و گفتی ترسید ترسید. گفتم مامان اخه از چی می ترسی دخترم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ در همین حین یهو صدای قوقولی قوقوی خروسه به گوشم خورد . گفتم وایییییییییییییییییییییییییییییییی ای وایییییییی من  .این بچه از صدای این خروسه می ترسه و ما بهش دقت نکرده بودیم . نگو شبها هم از 4 صبح که این خروسه می خونده این میترسیده و ما تا بلند شیم و هوشیار شیم صدای این خروس رو نمی شنیدیم و نمی فهمیدیدم که تو از صدای خروسه اس که می ترسی . خنده

بابا بزرگ هم رفتش اوردش بالا تودیدیش و اصلا هم ازش نترسیدی ولی نمیدونم چرا از صداش می ترسیدی . شاید چون برات ناشناخته بوده . نمیدونم . خلاصه تصمیم بر این شد که این خروس فروخته بشه تا تو انقدر عذاب نکشی عشقم . هر چند که فروش اون یه ماه یا بیشتر زمان برد و توام کمکم بهش عادت کردی ولی خوب به هر حال قسمت نبود باهاش زندگی کنیم . خندونک

پسندها (2)

نظرات (2)

مامان آرش جون
4 اسفند 93 18:26
سلام بر هانی جون . عزیییزم بمیرم برای بچه که میترسید از خروووس . دلم یه جوری شد محکم ماچش کن . اگه هنوز شیرش رو قطع نکردی سریع دست به کار شو چون مثل یه معجزه غذا خوردنش بهتر میشه و نگرانی پست قبلیت از بین میره.
✿مامان آروشا✿
17 فروردین 94 8:49
هلنی عزیزم سلام، دلم خیلی براتون تنگ شده بود. خیلی خوشحالم که دوباره اینجا می تونم خبری ازتون بگیرم. قربون هلیای نازم. هزارماشاا... چقدر ماه و بامزس. عزیزم قربون ترسیدنت. بچم چقدر اذیت شده. خداروشکر که خیلی زود علت ترسش رو فهمیدین. خیلی مواظب خودتون باشین. به خدا می سپارمتون.