هلیاهلیا، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 28 روز سن داره

هلیا خورشید زندگی مامان و بابا

اولین عذرخواهی هلی

1394/5/7 22:09
نویسنده : هانی بقانام
489 بازدید
اشتراک گذاری

این شر بازیات همش مایه دردسر برای من بی نوا .  دیروز همین موقع ها بود که گفتی بیا بلل ( بغل ) . بغلت کردم گفتی بزار منو تو تختم . گذاشتمت و رفتم پی ورزش کردن . بعد پنج مین که دیدم هیچ صدایی ازت نمیاد و این بی صدایی بوی خرابکاری میده . اومدم تو اتاق . دیدم بلللللللللللللللللللللللللهههههههههههههههههههههه. ای دل غافل . تمام دیوار بالای تختتو به طول یک متر و نیم در عرض پنجاه سانت با مداد رنگی نقاشی کشیدی که البته اسمشو نمیشه نقاشی گذاشت منظورم همون خط خطیه . انقدر عصبانی شدم که فراموش کردم ازش عکس بگیرم و الان که  دارم به عنوان خاطره برات مینویسم . ثبت با سند برابرش کنم. خنده

حسابی دعوات کردم و به عنوان تنبیه بردم گذاشتمت تو اتاق خودمون و درو بستم . البته در خیلی کیپم نمیشه یکم مشکل داره . ولی توام جرات بیرون اومدن نداری (البته وقتی تنهاییم . بابا داودت که باشه شیر میشی ) . این بود که برای ده مین بنای گریه کردنو گذاشتی و منم با اسکاچ و دامستوس افتادم به جون دیوار . اغراق نمیکنم  اگر بگم بیست دقیقه طول کشید  تا پاکش کنم . وقتی کارم تموم شد توام دیگه ساکت شده بودی . اومدم از پاسیون که شیشه داره به سمت اتاق خواب . از لای پرده های ریش ریش نگات کردم روی تخت نشسته بودی و پاهات و دراز کرده بودی . عروسکتم بغلت دراز کش بود . انگار داشتی با زبون خودت براش ماجرا رو تعریف میکردی . وسطشم یهو گریه ات میگرفت و یکم اشک میریختی و  باز به تعریفت ادامه میدادی   (فکر کنم به جای سوزناکش رسیده بودی )قه قهه

لابه لاشم هزارو  پونصد تا هانی گفتی . من از خنده داشتم منفجر میشدم و حسابیم دلم برات کباب شده بود  . دوویدم رفتم گوشیمو اوردم که ازت فیلم بگیرم ولی تا اوردم تو دیگه عروسکتو بغل کرده بودیو  ساکت شده بودی . در اتاقو باز کردم . همون طور نشسته برگشتی سمتم و باز دوربین و پلی کردم و فیلمشو گرفتم . که متاسفانه نمیشه اینجا گذاشت ولی ایشالله  برات یادگاری نگه میدارم که بزرگتر شدی ببینیش . خلاصه بهت گفتم این چه کاری بود کردی ؟ مگه شما چند تا دفتر نقاشی نداری ؟؟ پس چرا رو دیوار نقاشی کشیدی ؟ هیچی نگفتی . چند مینی باهات حرف زدمو تو همچنان سکوت کردی ؟ گفتم بازم  درو ببندم و  برم ؟ یکم نق زدی منم که زمینه رو مناسب دیدم . بهت گفتم پس بگو ببخشید . اولش سکوت کردی ولی وقتی اصرار منو دیدی . گفتی بعشیدد . گفتم چی ؟ بگو باز ؟ گفتی بعشید بعشششید .

گذشت و اخر شب شد . دیدم خیلی شادی و وقتشه باز حالتو بگیرم که دیگه این کارو نکنی . گفتم دخترم چرا رو دیوار نقاشی کشیدی؟ دیگه این کارو نکنیااااااااااااااااااااا . یهو با همون خنده موش موشی نازت گفتی چشم باشه بعشششید عززززیزم . انقدر بوست کردم قربون صدقه ات رفتم که خدا میدونه این اولین بار بود بدون اینکه من بهت بگم گفتی ببخشید . امیدوارم دیگه کار بدی نکنی که بخوای عذرخواهی کنی . ولی دوست دارم در اینده  ادمی باشی که همیشه بابت کارهای اشتباهی که میکنی مسئولیت پذیر باشی  و عذرخواهی کنی . محبتمحبتمحبت

پسندها (3)

نظرات (0)