کارگاه مادر و کودک با هلی 1
وای وای اینجا کارگاره مادرو کودک بود یا تیم ژیمناستیک مادران .
شماها که هیچی هنوز حالیتون نیست . ما خیکی ها رو زمین قل میخوردیم . اهنگ میخوندیم دست میزدیم شادی میکردیم و از همه مهمتر هیچ وقت فکر نمیکردم تو سن 30 سالگی بشینم کار دستی درست کنم و بابتش یه مشت خرسهای دیگه مثل خودم برام کف و سوت بزنن .
یعنی ماجراهای غریبی داریم تو این کلاس های کارگاه مادر و کودک . خاله اتنا و سپندار و خاله مینا و رها هم با ما هستن . و ما سه خیکی به بهترین شکل در لنگ و لقتک و ورجه وورجه در کلاس ها ظاهر شدیم و بسی موفق بودیم .
در پایان کلاس مربی نیشو تون یا بهتره بگم مون برای همگی کتاب داستان میخونه هوراااااااااااااااااااا . می مینی این کارو کرد می مینی اون کارو کرد و من با لبخندی دلنشین در گوشه لبم به افق زل میزنم و خدارو برای شرکت در این کلاسها شکر میگویم . و پیشرفت و به عینه در تو میبینم .ببخشید منظورم خودم بود . خیلی با ادب و باهوش و اجتماعی تر شدم از وقتی تو این کلاس ها شرکت میکنم . تنکس گاد