شب آخرین خلوت من و تو
دخترم 9 ماه تو دل مامان بودی و همه ی وجودت و فقط من بودم که حس میکردم . 9 ماه تمام من به عشق تو زندگی کردم و و تو تو بطن من . 9 ماه من بهت عشق دادم و تو رو با تمام حسم پروروندم .خدا کنه زود فردا برسه . تا من تو رو که تا این لحظه فقط مال من بودی با دیگران قسمت کنم . از این شریک شدن خیلی خوشحالم مخصوصا برای پدرت . تویی که فردا میای تا رنگ جدیدی به زندگیم ببخشی . یعنی تو چه رنگی هستی ؟ می دونم که هم الوانی و هم بیرنگ مثل فرشته ها . خوشحالم که خدا یه تیکه کوچولو از رنگین کمون عشق تو بهشت و برداشت و اونو شکل یه فرشته هدیه کرد به من .یعنی لیاقت شو دارم ؟ نمی دونم . دوست دارم که داشته باشم و سعی می کنم با تمامم عشق و وجودم ازت نگهداری کنم.قلبم انقدر تو سینم محکم می کوبه که فکر می کنم همین الان پر در میاره و از تو سینم پرواز می کنه و میاد بیرون . انقدر بی تاب دیدنتم که بعید می دونم امشب خوابم ببره . چقدر این لحظه ها کند می گذره .