هلیاهلیا، تا این لحظه: 11 سال و 8 روز سن داره

هلیا خورشید زندگی مامان و بابا

زندگی چهار شنبه بازاری من

1393/4/24 16:43
نویسنده : هانی بقانام
270 بازدید
اشتراک گذاری

هلی حسابی توله شده و یه دقیقه هم رو زمین بند نمیشه . منم کارام شروع شده و حسابی دارم خل میشم . ساکمم بستم که با اولین اتوبوس برم دیونه خونه عضو دائمی شم . دست تو هر سوراخی میکنه و همه چی همچنان اول از همه به دهنش میرسه . تمام پایه مبلا زخمو زیلی . سینما خانواده کج و شکسته . روزی یه چیز می شکونه . تمام این هیزم سفالی های تو شومینه شکسته و خورد خاک شیر شده . عین لاک پشتی که از تخم در میاد راهی دریا میشه به طور غریضی . هلیا وقتی از خواب بیدار میشه راهی شومینه میشه . نمیدونم چه خیری اون تو دیده که گمش کنی اون تو پیداش می کنی . عاشق اینه که بره شیشه های ادویه تو کابینت و بریزه بیرون و الخصوص تو اون ناحیه از این جا قاشقی ایستاده های کنار گاز خوشش می اد . فکر کنم بیشتر اونو به چشم مادری مبینه تا منو . خنده به تمیز و جمع و جور بودن خونه هم به شدت الرژی داره و خدایی نکرده زبونم لال اگر هواسش پرت شه و دست بر قضا من موفق بشم که کشو میز تی وی یا کشوهای خودشو یا جعبه لگوهاشو تمیز کنم و همه چیو بریزم توشون . میاد و دوباره همه چیو میریزه بیرون و به بقیه کاری که قبل از این انجام میداد ادامه میده . انگار رسالتش اینه که همه چی بیرون و کف اتاق پهن باشن . خلاصه که زندگی من این روزا مثل چهار شنبه بازاره شده .  از اخلاق کردارش که دیگه گفتن نداره .  همه چیو با جیغ و اربده و زورگویی می خواد و و موقع هایی که دستش به جایی بند نیست یا من خیلی از دستش عصبانیمو خون داره از چشمم چکه می کنه  میاد رو پام می شینه و تند تند بوس می کنم فکر میکنه که من خر میشم والبته اعتراف می کنم که میشم . قه قهه 

پسندها (1)

نظرات (0)