هلیاهلیا، تا این لحظه: 11 سال و 15 روز سن داره

هلیا خورشید زندگی مامان و بابا

مرواریدات مبارکه مامانی من

24 ابان وقتی که خونه عزیزت مامان بابا داود بودیم . متوجه شدم  دوتا سفیدی کوچولو از زیر لثه هات زده بیرون وایییییییییییییییی اینا چیه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ مبارکه دخترم مرواریدای نازت . امیدوارم این دندونای کوچولوت نمک صد چندانی و به اون صورت ملوس و خوشگلت اضافه کنه و بهترین و خوشمزه ترین غذاهایی و که مامانیت با عشق برات درست می که رو بخوری و صحیح و سلامت بزرگ بشی و هر بار که می خندی و اون مرواریدای خوشگلتو نشون میدی من ببینم و قند تو دلم اب بشه و هزار بار قر بون صدقه ات برم.   ...
29 دی 1392

سفر به مشهد با دخترم

سلام مامانی امروز  تازه از سفر برگشتیم آخه 3 تایی رفته بودیم مشهد مقدس . پیش امام رضا جون . یعنی دقیقا شنبه صبح 6 . 7 . 92 راه افتادیم و 10 . 7 . 92 برگشتیم تهران . شما خیلی اذیت شدی تو این سفر و حسابی هم تلافیشو سر من در آوردی . تو ماشین خسته شده بودی چون جای مانور نداشتی که هی تیک آف کنی و پرواز کنی و شیرجه بزنی واسه همین به اعصابت فشار اومده بود و تو هتل حسابی آبروی مارو برده بودی از بس جیغ میزدی . همشم بد اخلاقی می کردی یه جا اروم نداشتی . هوا هم روزها گرم بود واسه همین به خاطر تو نمی رفتیم حرم . بیشتر شبها می رفتیم . بیشتر که چه عرض کنم همش ٣ بار رفتیم حرم تو این ٤ روز ملاقاتی داش رضا جون . چ...
25 آبان 1392

هلیا و دوست پسرش نیکی

دیروز رفتیم خونه خاله سما تا تو حسابی نیکی و  بچلونیش منم مامیشو بچزونم نیت این بود که خدا روشکر موفقم بودیم . شوخی می کنم . رفتیم که یکم باهم خوش بگذرونیم و دیدارها تازه بشه . ولی امان از تو که وقتی نیکی دیدی چمت گرفت برای چلیسی کردن . فقط حمله می کردی اون بره سفید منوو گاز بگیری مامانی جونم دختر باید یکم خود دار باشه . اگرم میخوای کاری بکنی زیر زیرکی . حالا بعدا یادت میدم .      خاله سما برای نیکی یه استخر بادی خریده بود که نیکی توش بازی کنه و ازش نتونه بیرون بیاد . اولش که رسیدم اونجا گفتم زحمت بکشه  واسه تو هم بخره . ولی فکر کنم ب...
15 آبان 1392

هلی کش تنبون شده

هلیا جونم دختر گلم دیگه امروز چهار دست و پا رفتنت کامل شد . اونقدر سرعت نداری ولی همینم امون مارو بریده . همش داریم دنبال تو میدوییم و گرنه زدی خودتو ترکوندی آخه انقدر می ری تا بخوری به دیوار . باورم نمیشه تو همون خرگوش کوچولویی هستی که 6 ماه پیش به دنیا اومد و یه گوشه خونه اروم و ناز می خوابید . الان دیگه حسابی شیطون شدی و یه لحظه نمیشه نگهت داشت عین کش تنبون در میری از دستمون . آخه دختر مامان  دورت بگردم   این سرامیکا برق افتاد از بس رفتی لیسشون زدی عشقم . نمیدونم چرا علاقت به خوردن  شصت پای من تمومی نداره . بستینم بود تموم شده بود دیگه رنگ شصتم به بقیه اعضای بدنم نمی خوره والله . یه روتختی بزرگ...
12 آبان 1392