هلیاهلیا، تا این لحظه: 11 سال و 15 روز سن داره

هلیا خورشید زندگی مامان و بابا

قربون اون دستای کوچولوت بشم

عشقممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممم. می میرم برات .مورچه من . این روزها هر جای خونه که برم همه راه ها به یخچال  ختم میشه . تو اتاق ........ یخچال . تو آشزخونه ...........یخچال .تو رختخواب............ یخچال . گلاب به روت دستشویی........... یخچال .  . از اونجایی که معده من یه سرش تو اقیانوسه و نمیزارم تو یخچال چیزی بمونه دیگه باید درشو بکنم توش دکوری بچینم و ازش جای بوفه استفاده کنم .   خلاصه که رفتم سراغ یخچال و هی توش دنبال خوراکی گشتم .  یه آلاسکا برداشتم و برگشتم تو اتاق دیدم که تو دندون گیرتو گرفتی دستت کردی تو دهنت . انقدر جیغو فریاد کردممممممم باور کن همساده ها فکر کردن بابات...
13 شهريور 1392

اولین غلت هلیا جونم

الهی دورت بگردم مامانی . امروز عصر داشتم تو نی نی سایت می چرخیدم که یهو صدای غرغر های تو بلند شد برگشتم  دیدم شما غلت زدی از خوشحالی یه جیغ بنفش کشیدم که چشمای خوشگلت گرد شدن .سریع رفتم دوربینمو اوردم و طاق بازت کردم  وقتی شروع کردی به غلت زدن ازت عکس گرفتم . هن و هون های هلیا برای غلتیدن                                  ...
10 شهريور 1392

واکسن چهارماهگی

چهار ماهگیت مبارک دختر گلم  . امروز رفتیم که واکسن تو بزنیم . اصلا فکر نمی کردم که انقدر اذیت بشی عشقم . واکسن دو ماهگیت خیلی راحت بودو تغریبا من مطمئن بودم که این هم مثل  قبلی راحته  . ولی نبود .کلی جیغ زدی و گریه کردی جیگر مامانتو خون کردی . تا خونه برسیم تو ماشین خوابت برد و منم اوردمت گذاشتمت تو رختخوابت . رفتم یه سر به رفیق رفقای کلوپی بزنم که یهو صدای گریه ات بلند شد ولی تا منو دیدی اروم شدی . از فرم تیپ و قیافت مردم از خنده . انقدر گریه و جیغ و فریاد راه انداختی که حسابی سرت  عرق کرده بود و موهات فرفری تر شده بود و گل سرت یه ور   بیشتر بهت میاد دختر جواد یساری با...
2 شهريور 1392

هلیاو اولین باغ وحش

نی نی تو دلی من . خوشگل مامان . دیروز3 تایی رفتیم باغ وحش . خدا اون روزو نیاره که منو بابا داود بخواهیم یه گردش خوب و جالبو برنامه ریزی کنیم . مطمئن باش که چییییییییی؟ گند می زنیم . از صبح دو تایی پاشدیم و  و عقلامونو ریختیم رو هم که یه جای جدید بریم . اخرم تصمیم گرفتیم بریم باغ وحش . واقعا که چقدر به درد نخور بود . کثیف بو گندو دل گیر . باید 4000 تومن هم بهم میدادن که انقدر حالمو بد کردن .  جالبیش اینجاست که به اسم تو رفتیم به کام وامونده خودمون .  تو که حالیت نمیشد حیوونن ؟ آدمن؟حشره ان؟چه جونورین ؟ ولی بابای دل خجسته ات هی می گفت هلیا بابا این گرگه این خرگوشه این خرسه ببین بابا جون . تو بابا...
25 مرداد 1392